آذرقلم: با چند نفر از دوستان از خیابان کمال تبریز عبور می کردیم که به سرمان زد دیداری از دو کمال آرمیده در مزارات بیلانکوه داشته باشیم. خیلی وقت بود که گذارم به آنجا نیافتاده بود و همان چهره قدیمی ورودی را هنوز هم در خاطر داشتم.
به گزارش آذرقلم، سردر و ورودی باغ کمال نسبت به چند سال پیش تفاوت اساسی داشته و مورد مرمّت قرار گرفته است اما نمای بیرونی دیوارهای باغ با اردوگاه های سیم خارداری که علف های هرز به بار آورده باشند، فرقی نداشت.
به طرف مقبره حرکت می کردیم که دیدیم فردی دوربین در دست از پله های آن بالا می آمد و خطاب به ما گفت که نور ندارد.
با خودم گفتم حتما کلیدش را پیدا نکرده است، و گرنه لامپ کوچکی آنجا وصل کرده اند. حتی چراغهای روشن ایوان در آن ساعات روز، دلیلی بر وجود برق در مقبره است.
از پله های مقبره پایین رفتیم و هر چه کلیدها را بالا و پایین کردیم، اثری از روشنایی پدیدار نگشت.
فاتحه ای خوانده و از همان تاریکی مقبره عکسی انداختیم و خارج شدیم.
بیرون که آمدیم چشمم به نگهبان یا دفتردار مرکز آموزشی علمی و کاربردی افتاد که اختیار این باغ را در دست گرفته است.
درباره روشنایی مقبره از او سوال کردم. صاف توی چشمانم زل زد و مدعی شد که شما بلد نیستید کلیدها را بزنید و آنجا برق دارد! ما هم گیر دادیم که بیایید نشانمان بدهید. خلاصه راه افتاد و ما هم دنبال او رفتیم. تا رسیدیم جلوی پله های ورودی مقبره، برگشت گفت که اجازه دهید برای کاری بروم دفتر و برگردم. ما هم منتظر ماندیم تا برگشت و به اتفاق داخل مقبره شدیم.
در کمال ناباوری ما دست به کلیدها برد و چراغ مقبره روشن شد و دوستانمان صلواتی ختم کردند.
گفتم دوست عزیز، کار خوبی نمی کنید که برق را از کنتور قطع می کنید تا مراجعان به مقبره دست خالی بازگردند. این همه چراغ بی دلیل و بی مورد آن هم در این ساعات روز روشن است، چه می شود اگر حداقل برق مقبره نیز وصل شود و مردم دست خالی بازنگردند!؟
طلبکارتر از قبل گفت که شما نتوانستید کلید برق را بزنید! گویا کلید برق هایی که میراث فرهنگی نصب کرده است، به دست خبرنگار روشن نمی شود، و باید تکنسین میراث فرهنگی با هزار منت، چشم مراجعین را به چراغ خانه دوست روشن کند!
یادداشت: جهانبخش احمدیان