گزارش از: آناهیتا رحیمی
آذرقلم: زندگی جریان دارد، به وسعت تمام ثانیههایی که پای شتاب دارند تا یادآور شوند که زندگی، با تمام پستی و بلندیهایش زیباست.
به گزارش آذرقلم، میگویند پدر ساعت تبریز است و درد دل ساعت را بهتر از هر کس دیگری میفهمد مردی که دستی توانا در تعمیر و ساخت قطعات آن دارد و همواره با بالا و پایین آمدن از ۱۲۶ پله، جویای حال این ساعت است تا مبادا لحظهای به خواب رود و شهر اولینها را نظارهگر نباشد.
تیک تاک، صدایی آشنا برای من و شماست تا به یاد داشته باشیم زمان میگذرد و آنچه که برای ما باقی میماند محبت و یکرنگی است این بار سراغ فردی میروم که زمان تبریز را کوک میکند حتماً برای برخی از ما پیش آمده که در میدان ساعت تبریز باشیم و دلمان بخواهد این بار، ساعت را از عمارت شهرداری جویا شویم .
ساعت روی طاقچهی خانه مادربزرگ و یا ساعت مچی پدربزرگم، همه و همه در بامداد نخستین روز سال جدید تغییر مییابند برایم قدری عجیب بود که چرخاندن عقربههای عمارت شهرداری به دست چه کسی است به این جهت در یک روز بهاری، با یک پرس و جوی ساده، متولی و تعمیرکار این ساعت را یافتم. با چند ساعتی هم صحبت شدن با آقای عبدالله رادمهر، از سیر تا پیاز ساعت، مطلع شدم شما نیز اگر میهمان نوروزی کلان شهر تبریز هستید و میخواهید حکایت شیرین این ساعت را بشنوید باید چند ساعتی، میزبان متولی این ساعت باشید.
آقای رادمهر در ادامه در کنار حوض بزرگ این عمارت همراه با صدای شرشر فوارهها و نسیم خنک نوروزی، حکایت این عمارت ۸۴ ساله را برای ما بازگو می کند: ساختمانی که میبینید عمارت شهرداری یا همان بلدیه شهرداری است میگوید عقاب در حال پرواز است و با انگشت اشاره خود، جزء به جزء عقاب را در این عمارت به من نشان میدهد از شکم عقاب گرفته تا گردن و چشم و مغز عقاب، که همان ساعت است.
عبادالله رادمهر، ۵۵ سن دارد و صاحب دو فرزند پسر و دختر است میان صحبتهای خود، عکسهای بسیاری را در گوشی همراه خود برایم نشان میدهد هزار ماشالله حافظه آقای رادمهر نیز همچون ساعت، دقیق کار میکند و میداند که کدام عکس در کدام فایل ذخیره شده جالب اینجاست نوه دختری خود در کنار این ساعت همراه با پدربزرگ خود، عکسی به یادگار دارد.
اوکه ۵ سالی می شود تعمیرکار ساعت عمارت شهرداری است، می گوید «به یاد دارم اواخر سال ۹۲ بود که به من اطلاع دادند ساعت، خراب شده است و قصد داریم از رده خارج کنیم آقای حاج علی حسین زاده که ۳۷ سال پیش، شاگرد خودم بود از من درخواست کرد تا نگاهی به ساعت بکنم و من نیز پذیرفتم»
تعمیرکار ساعت تبریز تعریف میکند: روزی که برای دیدن ساعت آمدم دیدم واقعاً حیف است، این ساختمان و این ساعت خراب شود . بدون دستمزد، تعمیرش کردم. من به عنوان یک شهروند تبربزی، وظیفهام بود تا بدون گرفتن اجرت، تعمیر کنم بعدا از من درخواست شد تا تعمیر و نگهداری از این ساعت را قبول کنم وقتی حرف از دستمزد شد، گفتم من حقوق دکتر یا مهندس نمیخواهم یک پاکبان، با همان شرایطی که کار میکند من نیز حاضرم در قبال آن، از این ساعت نگهداری کنم.
اولین ساختمان بتن آرمه
به گفته رادمهر، این ساعت ساخت انگلیس هست که مغز عقاب، در نظر گرفته میشود که توسط Gillett Jahnston در سال ۱۹۳۵ میلادی ساخته شده و عمارت شهرداری را نیز، حاج ارفع الملک جلیلی در سال ۱۳۱۴ شمسی با بودجهای حدود ۲۵۵ هزار تومان در محل گورستان متروک کوی نوبر با نظارت مهندسان آلمانی و ایرانی بنا کرده است گفته میشود که اولین ساختمان بتن آرمهدر جهان است، بنای سنگی که از سنگ سفیده خوان تبریز، ساخته شده است که شروع ساخت این بنا در سال ۱۳۱۴ و اتمام آن در سال ۱۳۱۸ است.
آقای رادمهر، فردی خوشرو، اهل صحبت و شوخ طبع است در طول صحبتم با وی، کاملا متوجه شدم که یک چشمش خیره به ساعت است و سعی دارد ناگفتههای این عمارت و ساعت را برایم بازگو کند. آقای رادمهر میگوید جالب است بدانید جنس شیشه ساعتی که میبینید از آرکوپال هست همان جنسی که ظروف آشپزخانه های امروزی ما از آنهاست.
قدمتی ۸۴ ساله
آنگونه که خودش تعریف میکند ساعت عمارت شهرداری، قدمتی ۸۴ ساله دارد فردی در سن ۸۴ سالگی اگر آلزایمر داشته باشد و نداند پایش درد میکند یا سرش، حتما فردی از وی پرستاری میکند من نیز تنها با یک نگاه به ساعت، متوجه میشوم ایراد کار در کجاست.
این ساعت کوکی، ۳ کوک دارد که رأس هر ساعت، ۴۰ زنگ را به صدا درمیآورد سر ساعت، ۴ زنگ، بعد از گذشت یک ربع ۸ زنگ، نیم ساعت ۱۲ زنگ و یک ربع مانده ۱۶ زنگ که باید گفت در مجموع، ۴۰ ملودی را به صدا درمیآورد ناگفته نماند که زنگ این ساعت به تعداد عدد هر ساعت نیز به گوش میرسد.
شما کجا تعمیر ساعت کجا !
تعمیر ساعت به ۴۵ سال پیش برمیگردد که در کنار دوستم به تعمیر ساعت مشغول بودیم قبل از اینکه به این حرفه وارد شوم ۲۰ سالی میشد که در ساخت اتاق لندرور فعالیت داشتم که در حال حاضر نیز در حرفه ریختهگری و تراشکاری فعال هستم و برای خود کارگاهی نیز دست و پا کردهام و در کنار این حرفه، تعمیرکار ساعت عمارت شهرداری هستم تا جایی که به قولی، این ساعت جان داشت از آن مراقبت کرده و کوک میکردند درست است که سنگین است اما همه میتوانند آنرا کوک کنند اما من خودم به تنهایی این ساعت را تعمیر و قطعات آنرا ساختهام به این خاطر که من نیز در نوبه خود در این ساعت حقی دارم و این ساعت متعلق به یک شخص نیست.
آنطور که خودش میگوید ما در کل دنیا چند نوع ساعت از جمله خورشیدی، شنی، برقی، باطری، آبی و … داریم اما این ساعت جزو ساعتهای مکانیکی است که همه چیز آن به طور مکانیکی کار میکند و باید گفت ساعت بسیار حساسی است همانند این ساعت در کل دنیا دوتاست یکی در عمارت شهرداری تبریز و دیگری در موزهای در ایتالیا .
آدمی در عرض ۴ ثانیه عاشق میشود
حاج عبادالله چنان با ذوق و شوق خاصی از این ساعت میگویدکه نشان از دلبستگی وی به این ساعت دارد. «روزی که برای بار اول به این عمارت آمدم روز معارفه شهردار جدید بود من فقط به قصد یک نگاه ساده به این ساعت آمده بودم اما ماندگار شدم آخرمیگویند آدمی در عرض ۴ ثانیه عاشق می شود حالا هر چیزی که میخواهد باشد من نیز عاشق این ساعت شدم و دلم لرزید، این شد که تنها تعمیرکار و محافظ این ساعت شدم»
اما آنگونه که از صحبتهای آقای رادمهر پیداست قدری از حقوق و دیرکرد آن و نبود قرارداد، ناراضی و گلهمند است چرا که هر ساله برای تمدید قرارداد، مشکلاتی پیش رو میآید.
زمانی که از آقای رادمهر میپرسم بامدادی که ساعتها تغییر یافتند شما چه موقع، ساعت عمارت شهرداری را یک ساعت به جلو کشیدید میگوید درست همان لحظه، کنار ساعت بودم دوست دارم موقع تغییر ساعت، رأس ساعت مقرر، حضور داشته و ساعت را تغییر دهم چرا که عاشق این کارم. از ته دلم میگویم که این ساعت، پاره تن من است. حتی اتفاق افتاده که در طول یک روز، ۴ بار برای تعمیر ساعت آمدهام و ماشینم خراب شده و مجبور شدهام در سوز و سرمای زمستان ، با پای پیاده به خانه برگردم چرا که علاقه دارم»
من مسئول هستم تا ساعت نخوابد
رادمهر در خصوص شغل خود میگوید: ساعت کاری مشخصی ندارم من مسئول این هستم تا ساعت نخوابد در طول یک روز اتفاق افتاده که ۴ بار، برای تعمیر و نگهداری از ساعت آمدهام آخر میدانید این ساعت، همچون فردی است که دچار آلزایمر شده زبان ندارد که بگوید من چشمم درد میکند دست روی چشمش بگذارم و بگویم خسته نباشید.
آقای رادمهر حتی روزهای تعطیل، از این مسیر عبور میکند و نگاهی به ساعت میاندازد تا مبادا از کار افتاده باشد.
چنان از ته دل، قصه این ساعت را برایم بازگو کرد که ناخودآگاه، یاد شعری از نیما یوشیج می افتم:
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،
سیب هست، ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.