[vc_row][vc_column][vc_column_text]آذرقلم: ۲۸ مهر، تولد سردار ملی ستارخان است.
«اگر ما برای آزادی نجنگیم، مردمی که بعد از ما می آیند چه خواهند گفت؟ خواهند گفت چه آدم های ترسویی بودند! نام ایران را ننگ آلود کردند زور شنیدند و دم نزدند. زیربار ظلم رفتند و به بیچارگی تن دادند چقدر بدبخت بودند روز تاسوعا و عاشورا برای شهادت امام حسین عزاداری می کردند، خاک و گِل و برسرشان می ریختند، با قمه فرق سرشان را می شکافتند، سینه و زنجیر می زدند، اشک و خون را باهم قاطی می کردند و خودشان را پیروان سیدالشهدا می دانستند اما وقتی پای عمل به میان می رسید زور و استبداد را قبول می کردند و آرام می نشستند.» ستارخان سردار ملی
او پای حقیقت ایستاد و در آن راه از هرآنچه داشت، گذشت. از ستارخان این سردار ملی سخن میگویم، فردی که در تاریخ ایران جایگاهی رفیع و متعالی دارد، سرداری که هیچگاه و در هیچ شرایطی تعدی بیگانگان به ایران را برنتافت و فرای بحثهای قومی، قبیلهای و عشیرهای در مقابل مزدور داخلی و متجاوز خارجی ایستاد. ستارخان در ٢٨ مهر ١٢۴۵ در روستای بیشک ورزقان که امروزه به آن «سردار کندی» میگویند به دنیا آمد. برادر بزرگش، اسماعیل، در ایام جوانی به دستور حاکم وقت به دلیل مخالفت با شاه دستگیر و اعدام شد. پس از این حادثه بود که پدرش همراه خانواده به محله امیرخیزی تبریز مهاجرت کردند.
استبداد صغیر
وقتی کلنل لیاخوف روس به دستور محمدعلیشاه، مجلس را به توپ بست و تعدادی از نمایندگان را به شهادت رساند، ستارخان در تبریز به این وقایع اعتراض کرد. او در ١١ماه استبداد صغیر، رهبری مجاهدین تبریز، ارامنه و قفقازیها را برعهده داشت و مقاومتی طاقتفرسا را به همراهی مردم تبریز که او را رهبر خود میدانستند رقم زد.
سفر به تهران
هفتم ربیعالاول ۱۳۲۸ هجریقمری، ستارخان و باقرخان به دعوت محمدعلیشاه راهی تهران شدند. در بین راه از این دو مجاهد آزادی استقبال باشکوهی شد؛ هنگام ورود به تهران، نیمی از شهر برای استقبال به باغ مهرآباد شتافتند. آنها یک ماه میهمان دولت بودند؛ اما به دلیل وجود سربازان، دولت باغ اتابک را به اسکان ستارخان و یارانش اختصاص داد. پس از اسکان مجاهدان، مجلس طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدان و مبارزان غیرنظامی، ازجمله افراد ستارخان و خود او باید سلاحهای خود را تحویل میدادند؛ اما یاران ستارخان با توجه به تجربه تلخ گذشته از پذیرفتن این امر خودداری کردند. این اتفاق باعث شد بین نیروهای دولتی و یاران ستارخان در باغ اتابک درگیری مسلحانه روی دهد که در نتیجه تیری به پای ستارخان اصابت کرد؛ پس از بهبودی، انتظار میرفت ستارخان به تبریز بازگردد؛ اما هرگز این اجازه داده نشد. او در ٢۵ آبان ١٢٩٣ درحالیکه ۴٨ساله بود، درگذشت. از ستارخان در تبریز فقط چند سلاح و یک خانه به یادگار مانده است؛ تجهیزات او در خانه مشروطه نگهداری میشود.
قبر ستارخان
پس از درگذشت «ستارخان» و باوجود وصیت به دوستان و خانوادهاش برای تدفین وی در تبریز، پیکر وی در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری تشییع و به خاک سپرده شد.در طول سالهای اخیر، نوادگان ستارخان تلاش کردهاند تا پیکر او را با کسب مجوزهای شرعی از مراجع تقلید به تبریز منتقل کنند، ولی تاکنون این اتفاق رخ نداده است.
وصیت ستارخان
«چراغ قویون (چراغ بگذارید)؛ کاسیبلار گلسینلر (فقرا بیایند)؛ قویمایین نامرده موحتاج اولسونلار (نگذارید محتاج نامردان شوند)، یوخسوزلارین قارنین دویورون (شکم فقرا را سیر کنید)، آجیلیغی سوندورون (تلخیها را از بین ببرید)، تبریزی ساتمایین (تبریز را نفروشید)… یاشاسین ایران یاشاسین مشروطه (زندهباد ایران زندهباد مشروطه)…»
فرازی از وصیت نامه بزرگ مردی که سهمش از روزگار ما تنها تابلوی چند خیابان و کوچه است. روحش شاد[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]