بسم رب الشهداء و الصدیقین
آذرقلم: سخن از شهادت مظلومانه جوانی است که با الگو پذیرفتن از حضرت علی اکبر (ع) راه آن حضرت را در پیش گرفت و با شجاعت و ایثار در این راه قدم گذاشت. در بیست و هفتمین روز از از ماه اردیبهشت 1344 روزی که ملائک خوب به یاد دارند موجودی پاک سرشت چشم بر جهان گشود که وی را یونس نام نهادند.
از اوایل کودکی پیوند و ارتباطی عمیق با مسجد و فعالیتهای مذهبی داشت. از هفت سالگی نماز میخواند و همراه با خانوادهاش روزه میگرفت و همراه با برادر بزرگوارش در جلسات قرآنی شرکت میکرد.
با روحیه بانشاط، تواضع و فروتنی راه سرخ شهادت را برگزید. او مانند گلی بود که شکفت و باعطر دل انگیز خاک ریزهای میدان جنگش را معطر ساخت و مانند ماهی تابان بر تاریکی شبها تابید.
او که ادامه تحصیلش را در میدان جنگ یافته بود دبیرستان را رها کرد و بعد از اتمام دوره آموزش نظامی برادرش در بسیج، برای فراگیری به مدت دو هفته به آموزش رفت. زمانی که به عنوان رزمنده در تاریخ 61/7/10 میخواست راهی جبهه شود تعهد خدمتی تا زمان شهادت داده بود اما خانوادهاش به دلیل ناتمام گذاشتن تحصیلاتش و سن کمی که داشت مانع رفتن وی شدند.
اما او آمده بود تا برود، مظلومانه شهید شود تا زنده نماند شهادتی که پروردگارش، ملائک و تنها دوستش شاهد آن بود. یونس در نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی که برای دوره تکاوری دانش آموز میپذیرفت با موفقیت به پایان رساندن آزمون و مصاحبه ورودی استخدام شد. یک بهمن ماه سال 1362 به تهران و از آنجا به مرکز آموزش منجیل رفت ولی پس از مدت کوتاهی به دلیل منحل شدن دوره تکاوری استعفا داد ولی استعفا مورد قبول واقع نشد زیرا اعلام کرده بودند که مادر ارتش به افرادی مانند تو نیاز داریم.
بالاخره با گذراندن خدمت سربازیاش در سپاه به عنوان پاسدار وظیفه رهسپار پادگان آموزشی لویزان شد تا لحظه شهادتش در جبهههای دارخوئین، عین خوش، جفیر، شرهانی و در جبههها و عملیاتهای مختلفی خدمت کرد.
شهیدوالامقام یونس صبح خیز در کارخود بسیار مخلص بود هیچ گاه در اعمال و رفتار خود تظاهر و خودنمایی نمیکرد. او همیشه قلبش برای مردم محروم میتپید، خود را از مردم میدانست و دوست داشت مانند آنها زندگی کند. کاری را که انجام آن به وی محول شده بود بدون اتلاف وقت به پایان میرسانید. قلبی رئوف و مهربان داشت و نسبت به دیگران دلسوز بود.
در نامههایی که برای خانوادهاش مینوشت این جمله را تکرار میکرد: “نگران حال من نباشید هرچه خودم خواست نه آن میشود، هرچه خدا خواست همان میشود».
در آخرین وداع با خانوادهاش، نگاهش گویای وصال به معبود را بیان میکرد، او به حقیقت دریافته بود که ابن بار به دیدار پروردگارش خواهد رفت. روزها میگذشت تا اینکه سرانجام در یکی از این روزها در “جبهه شرهانی” که دشت شقایقها نام گرفته در نبرد بادشمن در عملیات تپه 60 مورد اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر قرار گرفت و در چهارم مردادماه 1364 به درجه رفیع شهادت نایل آمد. آری او برای کمال شهادت را کم داشت که بدان دست یافت.
شهید والامقام یونس صبح خیز از تبار شهدای هشت سال دفاع مقدس، مظلومانه به خون خود غلتید وبه ندای هل من ناصر ینصرنی مولایش لبیک گفت و با شهادت خود درخت تنومند و پرتوان انقلاب را آبیاری نمود. او نمونه تقوا و مجاهد واقعی فی سبیل الله بود و اینک وصیت نامه برادر سرباز شهید یونس صبح خیز را میخوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از حمد و سپاس خداوند یگانه که به ما هستی بخشید و ما را به راه راست هدایت و دعوت نمود ولی ما بندگان بی لیاقت هنوز نتوانستهایم به راه راست قدم گذاشته و به سوی خدابرویم و باسلام و درود بر پدر و مادر مهربانم و خواهران و برادرانم که ما را با لطفها و کمک هایشان شرمنده ساختهاند و سلام و درود برشهیدان و رهبرانقلاب امام خمینی که ما را از خواب گران بیدار کرد و درود و سلام بر پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد(ص) و به امامان شیعه علیهم السلام درود و سلام باد.
درصورت وداع گفتن این دنیای خاکی چند وصیت مختصردارم که انشاءلله عمل شود. امیدوارم پدر و مادرم و برادرانم و خواهرانم با تمام آشنایان و فرزندان خواهرم هربدی و اذیتی از من دیدهاند مورد بخشش خود قرار دهند انشاءلله.
تمام اموال و وسایلم به مادرم میرسد و مادرم هر کاری خواست با آنها بکند. امیدوارم از خداوند بزرگ و متعال برای من گناهکار آمرزش بخواهید. من الان در جبهه عین خوش هستم از روز یکشنبه 23/04/1364 ما را آوردهاند به این جبهه برای عملیات. برای گرفتن تپهای به نام “تپه 60 ” چندروز است که واحدهای دیگر رفتهاند و عمل کردهاند ولی موفق نشدهاند و قرار است واحد ما وارد عمل شود.
با امید موفقیت
عزیزان من برای همیشه خدانگهدارتان
شنبه 30/04/1364 ساعت 45/9 صبح