- پایگاه خبری آذرقلم - https://azargalam.ir -

مردی به “کیش مهر”، آمیخته با “مهر دلدار”

یادداشت روز: محمدحسن چمیده فر

آذرقلم: روزهای واپسین آبان ماه هر سال برآیم رنگ و بوی دیگری دارد، روزهایی که پراست از ترنم باران های عاشقانه ی آسمانی که بوی عرفان و فلسفه و معرفت می دهد، و انسانیت و اندیشه ی پژمرده ام را در این کساد بازار کتاب و تفکر و اندیشه ورزی دوباره و چند باره از تازگی و طراوت ِ “کیش مهر” که بر مدار ِ “مهر دلدار” می گردد، خیس ناک می کند.
امروز سالروز پرواز روح بلندی است که آسمانی بودن، بارزترین شاخصه آن بود، روحی لطیف و پراز زیبایی و اعجاز، مردی عاشق و شیدایی، بی هیچ تکلُّف و زنجیری به پای که چند روزی میهمان زمین گردید که خود می گفت :
” همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی ست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیار ها ”
هرچند آن قدر سعادت مند نبودم و نیکبخت، که او را از نزدیک به تماشا بنشینم و دل و دماغ از چشمه ی معرفت الهی اش سیراب گردانم، اما با آنانی که از نزدیک بویش را شنیده اند و خویَش را چشیده، ساعت ها سخن گفته ام، از شاگردانش استاد دکتر دینانی بزرگوار که او را همچون قدیس می ستود، استاد محمد مجتهد شبستری که خود می گوید عقلانیت و تعقل و راه صحیح و آزاد اندیشیدن را از او آموخته است، و مرحوم داریوش شایگان بزرگ که می گفت : عالمی آزاده و آزاداندیش همچون او ندیده است…
شاید این سخن علامه بیش از تعالیم دیگرش بدلم نشسته است که در حافظه ام اینچنین ثبت گردیده و ناخواسته بر زبانم جاری می شود : ” بزرگ ترین و مهمترین کاری که ما در عالم داریم و هیچ کاری از اطوار و شئون زندگی ما مهمتر از آن نیست، این است که خودمان را درست بسازیم”. خودسازی و تربیت خویش آنهم به شیوه ای صحیح و صواب… همان توصیه مهم قرآنی که تربیت و تزکیه را مقدم بر تعلیم و یادگیری می داند. “و یُزَکّیهِم و یُعَلّمهُم الکِتاب” اول تزکیه و بعد تعلیم!. غفلتی عظیم که سالهاست بر نظام آموزشی ما سایه افکنده است، تا امروزه صاحب ویرانه ای از سیستم آموزشی جامعه باشیم. چرا که مفاهیم و معارف، پس و پیش شده اند، صواب آن بود که اول به تربیت اهتمام می کردیم و سپس تعلیم، “تربیت و تعلیم” نه “تعلیم و تربیت” . اول پرورش را می بایست بها می دادیم و بعد آموزش ، نه آموزش و پرورش.
شاید هم عشق به علامه و یافتن کاملی همچون او باعث گردید ریاضی را رها کنم و در دریای مواج علوم انسانی و عرفان غوطه ور شوم، هرچند یا بضاعتم کم بود _ که بسیار کم بود_ و یا لیاقتم، که چیزی نیافتم و چیزکی هم نشدم، اما به عشق علامه، روزها و ماهها در کنار مزارش در شهر پرابر کم باران ِ قم بدنبال فلسفه و اخلاق گشتم، اما هرچه بیشتر گشتم کمتر یافتم! ، گویی سرگردانی و حیرت ،سرنوشت مکتوم من است! هیچگاه آن روزهای آفتابی ِ پرباران را که ساعتها در کنار سنگ مزار علامه در حرم حضرت معصومه می نشستم و خیره بدو می ماندم تا راهی یابم یا بگشایم! ، فراموش نمی کنم، چه ایام خوش ِ پردردی بود آن خلوت نشینی های مستانه …
ایام خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود.

‌دوران نوجوانی را با عکس روی دیوار علامه که با تماشای چشمان راز آلودش جادو می شدم و حیران، سپری کردم تا او را شناختم ( هرچند ادعایی است گزاف و یاوه ، بیشتر به شوخی می ماند که او را شناخته باشم! ) . هرچه بیشتر با زندگی، روحیات، معنویت، علم، معرفت، عرفان و در نهایت تفلسف ِ او آشناتر شدم، بیشتر و بیشتر عاشق و شیفته ی آن انسان روحانی گشتم.
از وقتی دانستم که او سالهای سال تنها با حق التالیف تفسیر المیزان اش که برترین و بزرگترین تفسیر قرآن جهان اسلام است، آنهم تفسیری که قرآن را نه از زبان انسان بلکه توسط خود قرآن شرح و تفسیر می کند، امرار معاش کرده و زمانی که پس از تحصیل علوم در نجف بخاطر تنگدستی به زادگاهش تبریز باز می گردد، تنگی معیشت و تامین معاش خانواده او را وادار میکند که عبا و عمامه به سویی افکند و ده سال کشاورزی کند و قنات ها زنده کند و باغها بپروراند، ناخواسته بیاد علی، آن رب النوع انسانیت و معرفت و بندگی می افتم، او که برگزیده ترین و عالم ترین بود در بیان و تفسیر دین و مجاهدترین بود در صحنه پیکار و مبارزه و کارگرترین بود در کسب روزی حلال ،آنهم نه از منبر دین ،بلکه از نخلستان های مدینه و کوفه ! چقدر شیعه علی بودن برازنده و شایسته ی علامه است.
علامه نیز همانند مولایش علی ،هیچگاه از دکان دین و دین فروشی و تکیه بر منبر و بیان مسئله و احکام نماز و روزه و نماز و روضه خواندن! یا للعجب …. نان نخورد. زمین ها و باغات و قنات روستای شادآباد تبریز شاهدان زنده ی این مدعاست، او در گرمای تابستان و سرمای استخوان سوز زمستان های آذربایجان، پوستینی بر پشت، بیل می زد تا قوت خویش فراهم کند، هنوز کوچه های تنگ و تاریک قم، مردی لاغراندام با ظاهری ساده و بی ادعا با عمامه ای کوچک و قبایی از جنس کرباس با دکمه های باز قبا بر تن، بدون جوراب و… را فراموش نکرده است، مردی را که به حق احیاگر فلسفه و عرفان در حوزه علمیه قم شد و با آنکه فقیهی مسلم و مبرّز در فقه و اصول بود اما ترجیح می داد بجای فقه و… کلاس های درس فلسفه اش را داشته باشد و تفسیر قرآن بگوید از زبان قرآن! ، هرچند بارها و بارها کلاس درس فلسفه اش را بدستور برخی بزرگان و فقیهان حوزه تعطیل کردند، چراکه اندیشیدن و فلسفیدن و اصولا آزاداندیشی و تعلیم فلسفه، چه فلسفه اسلام باشد که یادگاری ست از ملاصدرا و ابن سینا که بحق علامه خلف صالح ایشان در عصر ما بود، وچه فلسفه شرق و غرب، اساسا این سخنان و مباحث با شیوه و اصول سالهای سال مغزهای کوچک ِ منجمد ِ دگم اندیش ِ دکان داران دین، که دین و تفسیرهای خشک و بی روح شعائر و مناسکِ فقه زده ی ایشان که آن را تنها دستمایه کسب آبرو و جایگاه و ثروت و خدم و حشم و فداییان بیشمار خود می دانستند و می دانند، در تضاد اساسی بود و هست.
بر من ناچیز ِ سراپا خسران ِ گرفتار در بند حجاب های بیشمار خرده مگیرید، اگر پس از شناختن و عشق باختن بر این مرد فرزانه ی عالم، مرد ایمان و عمل، علامه ی فقید، سید محمد حسین طباطبایی، دیگر از کنار خیل عظیم ِ بسیاری از آخوندهای روحانی نمای بزرگ و کوچک امروز، به آرامی و بی هیچ حرف و حدیثی رد شوم …
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد.
والعاقبه للمتقین