- پایگاه خبری آذرقلم - https://azargalam.ir -

قانون و رنج های یک زن بی پناه

[vc_row][vc_column][vc_column_text]نویسنده: راضیه وجودی

حکایت واقعی از دردهای یک مادر هنرمند:

آذرقلم: صدای تند باران هنگام برخورد به شیشه پنجره اتاق، آهنگ دلنوازی را می‌نواخت. بوی خاک باران خورده، حس دلتنگی‌‌‌اش را تشدید می‌کرد. صدای رعد و برق هر لحظه بیشتر می‌شد. انتظار امید را رفته ‌رفته ناامید می‌کرد. باد همچنان می‌وزید. گویا می‌خواست درختچه‌های باغچه را از بیخ بکند.
به زحمت از روی صندلی برخاست، قلم موی آغشته به رنگ را روی قوطی مقوایی گذاشت. نگاهی به بوم نقاشی انداخت، آه سردی ناخودآگاه تا عمق قلبش نفوذ کرد. لحظه‌ای حس کرد قلبش نای تپیدن ندارد. بوم نقاشی سفید بود رنگ روی قلم مو به خشکی می‌گرایید. پای چپش درد می‌کرد طوری که مجبور بود هنگام راه رفتن پایش را روی زمین بکشد. این طرز راه رفتن از پنج سالگی برایش عادی شده بود، اما باران و ابرهای تیره دست به دست هم داده بودند تا زخم‌های کهنه‌اش را تشدید کنند. سرتاسر اتاق را یک قالی رنگ و رو رفته و سائیده پوشیده بود. جای یک بخاری برای گرم کردن روزها وشب‌های سرد پیش رو خالی بود. هر چند از روزگار دلگیر بود اما نام بچه هایش را زیر لب زمزمه می‌کرد تا شاید صدایش را بشنوند و قدم هایشان را تندتر بردارند و لحظه های تلخ تنهایی به سرآید. کنار پنجره ایستاد و از پشت پنجره به در حیاط چشم دوخت. باران هر لحظه تندتر می‌بارید. زیر لب می‌گفت حتما می آیند. امروز روز مهمی است، حتما مناسبت امروز را فراموش نکرده‌اند.
صدای موتور سیکلت پسر همسایه او را ترساند و از کنار پنجره عقب رفت، از آخرین باری که ترک موتورسیکلت همسرش آن حادثه شوم اتفاق افتاد هراس داشت و این صدا برایش آزار دهنده بود. هر چند همسر بعد از تصادف سرناسازگاری با او گذاشته بود ولی او هنوز همسرش را دوست داشت و به فرزندانش عشق می‌ورزید. به اصرار فرزندانش سعی می‌کرد زندگی جهنمی را تحمل کند. باران خیال بند آمدن نداشت و او همچنان منتظر!
فضای بی روح اتاق او را به اتاق روبروی کشاند. هر وقت از زمین و زمان گلایه داشت به اتاق روبرویی می‌رفت و با تابلوهای نقاشی حرف می زد. حس می‌کرد هر کدام از تابلوها حرفای او را می فهمند. تمام رنگ‌ها و طرح‌ها شاهد اتفاقات تلخی هستند که برای او افتاده. تعدادی از تابلوها را بعد از طلاق کشیده است که گویای جور و جفای روزگار بر وی هستند. برخی از تابلوها حاکی از زخم‌هایی است که بر روی بدنش دارد… جراحی‌های پی در پی که به دلیل بیماری‌های سخت، محکوم به انجام آنها بود.
این بار حرف زدن با تابلوها از شدت دردهایش نکاست و بی‌اختیار به اتاق مجاور برگشت. در گوشه‌ای روی زمین نشست و باصدای بلند شروع به گریه کرد. صدای باران با صدای هق هق گریه با هم درآمیخت. آن شب و شب‌های دیگر صدای زنگ در به گوشش نرسید و کسی برای تبریک تولدش پا به آن خانه نگذاشت. تنها مونسش، صدای باران، تابلوهایش و سکوت خانه‌ی خالی از اثاثیه بود.
در تابلوهای فروشی هیچ نشانی از گذشته‌اش نیست، شاید گذشته تلخ خود را گم کرده است و یا جرأت یادآوری آن روزها را ندارد. 4 سال است که تنها و بی‌کس در این خانه روزها و شب‌ها را سپری می‌کند. این در حالی است که همسرش زندگی مرفهی دارد. آن هم ازصدقه سر بخشش مهریه و دیه‌ای که در تصادف چند سال به زن تعلق گرفته بود. اگر انسان‌های خیر و مشتری‌های انگشت شمار تابلوها نبود معلوم نبود در آن خانه سوت و کور چه اتفاقی می افتاد.

آذرقلم: خیرینی که مایل به کمک به این زن بی پناه هستند می توانند با شماره تلفن 09144130094 ( خانم شکوهی) تماس حاصل فرمایند.[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]