- پایگاه خبری آذرقلم - https://azargalam.ir -

حال ایران بد است ، به مانند حال خراب مردمانش …

[vc_row][vc_column][vc_column_text]یادداشت از : محمد حسن چمیده فر
آذرقلم: « هرگز از مرگ نهراسیده‌ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود. هراسِ من باری همه از مردن در سرزمینی‌ست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد. »
مرگ من هم روزی فرا خواهد رسید ، چه با دستانی شکننده تر از ابتذال، چه با رایحه گل‌های داوودی. بقول عطار که می فرمود : « ما همه از بهر مردن زاده ایم / جان نخواهد ماند و دل بنهاده ایم » اگر امروز نشد فردا! نه نگران آمدن آنروزم و نه به انتظارش امروز و فردای زندگیم را مرگ اندود میکنم …
پس آنچه می نویسم از تجربه سخت و دردآلود مرگی نیست که به عینه دیدم و نصیبم نشد ،بلکه دغدغه انسانی ست که فرصتی دوباره _ به درست یا به غلط _ برای ساعتی یا چند روزی زیستن دوباره یافته است .
بعد قریب یکماه مبارزهٔ نابرابر با کرونا که تمام تاب و توانم را از من گرفته و روح و جسمم را زخمی و فرسوده به حال خویش رها کرده است و بعد تجربه بی نظیر مرگ که حقیقتا نزدیکیش از رگ گردن به خود را به عینه لمس کردم همانند آنچه قبلاً نیز بدان ایمان داشتم و یقین ؛ این روزها به سختی و آرامی از پس کارهای شخصی ام بر میایم ،همانند کودکی تازه بدنیا آمده اما بدون شور و شوق کودکی!
با خود می اندیشم، امروز می شد بجای نشستن کنار پنجره اتاقم و نگاشتن آنچه از اندیشه و تجربه ام برمی خیزد ، زبانم روزی موران گرسنه و دماغم خوراک لذیذی برای کرم های زیر خاک باشد و جسمم در حال یکی شدن با خاک گورستان دست افشانی کند! به همین راحتی !!! اما متاسفانه هنوز زنده ام و باز می نویسم _ کاری که نباید بکنم ! _
بعد ده روز جهنمی سراسر تب و لرز و درد بی درمان با نفس های یکی در میانش که اگر دمش بود، بازدمش میان خفگی گم می شد ،مدام به این موضوع می اندیشم که من و ملت من به عقوبت کدامین گناه ناکرده گرفتار چنین اوضاع جهنمی و نابسامان و مسئولین و دولتمردان و وکلایی چنین بی تدبیر، متوهم ، نالایق و جاهل شده ایم !؟ غارتگرانی که خود و خانواده و قوم و اقربایشان میهمانان همیشگی سفره انقلابند و با یک صلوات دزدیشان حلال می شود و حاجات بی پایانشان روا ، وکلایی که بجای صیانت از جان انسان ها ، دریاها، تالاب ها ،جنگل ها و … ، بفکر صیانت ( نابودی ) اینترنت اند ، تا تنها راه شفاف سازی دزدی ها و فسادهای آقایان را مسدود کنند _ این آدم های نادان حتی به واژه ها هم رحم نمی کنند چه برسد به انسان ! _
چرا ما نیز همانند تمامی مردم متمدن دنیا که ذخایر و ثروت کشورشان به اندازه یک صدم ما هم نیست ،به موقع واکسینه نشدیم تا مرگ عزیزان مان را بی آنکه کاری از دست مان برآید به چشم خویش نبینیم ؟! چرا هنوز که هنوز است آمار مرگ و میرمان بالاتر از آمریکای جنایتکار و روسیه نازنین و برادران خداناباور چینی است ؟! چرا ما را همخواب و همدوش مرگ و فقر و فلاکت کرده اید ؟! به چه جرمی ؟! به کدامین گناه ما را چنین فجیعانه قتل عام می کنید ؟!؟ آیا ارزشش را دارد که تنها به بهای پرکردن جیب شرکت های رانت خوارتان که می خواهید قطب تولید واکسن شوند و سود سرشارش را صرف توهم های بی پایانتان کنید ،جلوی ورود و خرید واکسن را بگیرید و جان چند هزار هزار انسان بیگناه را تباه کنید … بیش از یک و نیم سال است که هر روز بجای آدمها ،عدد تحویل ما می دهید ، امروز ۳۵۰ نفر مردند ،دیروز ۲۰۰ ، پریروز ۴۰۰ ، فردا …!!! و ما همچون همیشه زود به این خبرها عادت می کنیم ، یادمان می رود که این عددها جان انسان هاست که عزیزترین و برترین موهبت الهی است و چه راحت و بی دلیل بدست شما و به فرمان شما پرپر شدند .
راستی از چه زمانی جان آدمیان برایتان بی ارزش شد ؟!از ده سال پیش؟ بیست سال پیش؟ چهل سال …؟! از کی ؟! …
آری حال من بدجوری خراب است ،همچو حال ایران که وحشتناک بد است ، به مانند حال و روز مردم ایران ، مانند حال خوزستان تشنه مظلوم ، سیستان فقیر بی پناه و آذربایجان …
هیچگاه از مرگ نهراسیده ام چراکه مرگ اندیشی همواره برایم صفحه ای باز و روشن و حقیقی از زندگی بوده و هست. بقول مرحوم شاهرخ مسکوب « مرگ تنهایی ست بدون احساس تنهایی » و منی که عاشق تنهایی ام چرا باید از مرگ بهراسم . دوستی می گفت : مرگ ، مردن نیست ،مرگ تنها نفس نکشیدن نیست . راست می گفت ! چراکه من مردگان بیشماری را به چشم خویش دیده ام و هر روز می بینم که در خیابان راه می روند و ادای زندگان را درمی آورند ،در تلویزیونی که بزرگترین ترویج گر دروغگویی و ریاکاری ست ،سخن می گویند و غرق توهم و خودشیفتگی اند ،بر بالای منبر حرف می زنند و بجای خدا فرمان می دهند و حکم می رانند و … اما بی آنکه خود بدانند سالهای سال است که مرده اند …! نه شرافتی، نه مهری ،نه انصافی ، نه عشق و نگاه عاشقانه ای و نه بویی ناچیز از آدمیتی …! اصولاً این زیستن حیوانی و پست است که ترس دارد نه مرگ! .
چه زیبا می گفت مولانای بزرگ که
« دردی ست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کان درد را دوا کن »
و من هنوز دچار آن درد بی درمانم که درونم را می سوزاند ، هر شب آن مرد جوانی را که در صف پذیرش بیمارستان پشت سرم ایستاده بود، خواب می بینم ،چهره اش یک آن از برابر دیدگانم گم نمی شود : مامور معزور! “تجارت خانه” ( که ما بنام بیمارستان می شناسیمش ) وقتی رقمی را که باید برای بستری عزیزش کارت می کشید ، شنید … به طرفه العینی در میان جمعیت افسرده و سرگردان دور برم ،گم شد ! گم ، چنان ناپدید شد که گویی اصلا نبوده است …
رفت ، شاید مرگ را همانند هزاران هزار هموطن دیگرش به حقارت بی پولی و عجز و تمنای بی حاصلش از نامردان ترجیح داد و رفت ، گم شد در میان شهری که دیگر کمتر کوچه ای از آن بوی انسانیت و شرافت و مهربانی می دهد .
« یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد ،دوستاران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد ؟ »
و من هنوز که به یاد آن لحظه فجیع تحقیر انسان، می افتم ، اشک می ریزم و نفرین تان می کنم ای قوم ریاکار زراندوز تشنه قدرت . شمایی را که قرار بود خلقی را به مقام انسانیت و بهشت برین رهنمون شوید و اکنون با خوی شیطانی تان جهنمی ساخته اید برای شان از فقر و فلاکت و خرافه و جهالت … و آرزوهایی که همگی یک به یک در آتش این جهنم بزک کرده تان می سوزند …
تا زنده ایم مرگ فرا نخواهد رسید ، پس چرا باید از مرگ گریخت ، و آن‌زمان که پنجه های مرگ گلویمان را بفشرد دیگر زنده نیستیم که برای مرگ تلخ یا شیرین خویش آزرده خاطر شویم و غمین ! هرآنچه هست تا لحظه مرگ است و دیگر هیچ … « ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم / وین یکدم عمر را غنیمت شمریم / فردا که ازین دیر فنا درگذریم / با هفت هزار سالگان سر بسریم . »
اما با همه این اوصاف من به شدت نگران ایرانم ، نگران آینده فرزندان ایران چراکه « هراسناک تر از نابینایی
دیدن است با دو چشم باز ،
که چه بر سر سرزمین‌مان می‌آید … »

« نگرانم وطن! چه خواهی شد؟
این خزان دست بر نمی‌دارد و بهار و خدا ز ما دورند نگرانم وطن!
چه خواهد شد؟
ملتی در تو سخت می‌گرید
ملتی در تو سخت مجبورند…
وطن، ای مادر، ای ستم‌دیده! پیکرت زخمی است و غمگینی که بغل می‌کنیم و چون کوهی
گرچه درد خزان به دل داری
گرچه داغ هزارها فرزند
و خزر تا جنوب، مجروحی…
نگرانم وطن!
چه خواهد شد؟
ما از این زخم‌ها نمی ‌میریم؟
تو از این زخم‌ها نخواهی‌مرد؟! »[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]