- پایگاه خبری آذرقلم - https://azargalam.ir -

روایت شاهدعینی ازفرارمالیاتی و دریافتی کلان برخی پزشکان!

آذرقلم: «50 بیمار، هر بیمار صد و بیست هزار تومان حق ویزیت که می شود 6 میلیون تومان، آن هم فقط برای چند ساعت در مطبی که در آن از کارت خوان خبری نیست.» این بخشی از روایت یک شاهد عینی ست از آنچه در مطب یک پزشک فوق تخصص معروف به پنجه طلا می گذرد.

روایت شاهدعینی ازفرارمالیاتی پزشک پنجه طلا!

به گزارش آذرقلم به نقل از فارس، داستان فرار مالیاتی چندهزار میلیاردی پزشکان از آن داستان های غم انگیزیست که هر چه می گذرد زوایای پنهان آن بیشتر عیان می شود و عمق فاجعه را بیشتر می کند. این ماجرا روایت یک خبرنگار و شاهد عینی است از آنچه در مطب پزشکی رخ می دهد که معروف است به پنجه‌طلا!

داستان از جواب آزمایشی شروع می شود که وجود تومور سرطانی در اندام گوارشی پدر را تایید می کند. بیماری قلبی و کلیوی و ریسک هر نوع عمل جراحی احتمالی، حساسیت در انتخاب پزشک را سخت‌تر می کند و بعد از کلی پرس و جو از میان متخصصان و جراحان گوارش، به مطب پزشک فوق تخصص80 ساله ای می رویم که در میان پزشکان هم‌تخصص خودش معروف است به پنجه‌طلا!

دور زدن قانون در مطب دکتر پنجه طلا!

مطب در یکی از مناطق شمال تهران قرار دارد، همراه پدرم وارد مطب می شویم. یک واحد به نسبت بزرگ پر از صندلی انتظار و پر از بیماران و همراهانشان! چشم می‌چرخانیم به دنبال صندلی خالی برای نشستن، اما جایی برای نشستن نیست و بیمارها یکی در میان ایستاده‌اند و هر چند دقیقه یک بار بیماری وارد مطب می شود. وقتمان را به منشی یادآوری می کنیم، می گوید: «فعلا باید بنشینید.»

برگه های آزمایش پدرم را با نگرانی زیر و رو می کنم که صدای نسبتا بلند یکی از بیماران توجهم را جلب می کند. عصبانی است و کارت عابربانک در دستش است که می گوید:« زنگ بزنید از بانک بیان دستگاه را درست کنند. من نمی تونم برم دنبال دستگاه خودپرداز و گرفتن پول! الان نانوایی ها هم کارت خوان دارند!»

منشی هم که خانم سن و سال داری است با آرامش می گوید: «چشم، تماس می گیریم.» اما مرد میانسال بی خیال نمی شود. بالاخره ماجرا با پا در میانی همراه بیمار که دختر جوانیست ختم به خیر می شود.

کنجکاو می شوم  و با دقت بیشتری به واکنش بیماران یا همراهانشان نگاه می کنم، وقتی متوجه می شوند باید مبلغ ویزیت را نقدی حساب کنند و مجبورند در هوای سرد غروب پاییز برای تهیه پول به بیرون مطب بروند. بعضی بیماران اعتراض می کنند و بعضی هم با شانه بالا انداختن و نگاهی پر از تعجب، بی سر و صدا بیرون می روند و با پول نقد برمی‌گردند برای پرداخت ویزیت 120 هزار تومانی آقای دکتر!

زیرچشمی، تعداد بیماران حاضر در مطب را  می شمرم، یک، دو، سه… تعداد بیماران  به 15 می رسد، آنها که رفته اند و آن عده که هنوز نیامدند هم هیچ. یک حساب سرانگشتی کافیست تا دستمان بیاید این مطب در دو ساعت حدود یک میلیون و 800 هزار تومان درآمد دارد. خودم را به میز منشی می رسانم و می پرسم:« فکر نمی کردم مطب اینقدر شلوغ باشد، حتما آقای دکتر، پزشک حاذقی هستند. تا چه ساعتی در مطب هستید؟» خانم منشی با بی‌حوصلگی پاسخم را می دهد: «معمولا تا 10، گاهی هم تا 11» سوالم را کامل می کنم: «پس با این اوصاف که شما می گویید، حتما در یک روز 40 بیمار ویزیت می شوند؟» در حالی که پرونده بیمارها را زیر و رو می کند نگاه معناداری می کند و می گوید: «بله! گاهی به 50 بیمار هم می رسیم.» دوباره ماشین حساب ذهنم را به کار می اندازم. 50 بیمار، هر بیمار 120هزار تومان. می شود 6 میلیون تومان، آن هم برای چند ساعت و برای یک پزشک در مطبی که در آن از کارت خوان خبری نیست.

به منشی بگویید کارت خوان را از زیر میز بیرون بیاورد

مثل بسیاری از بیماران، من هم مجبور می شوم برای تهیه مبلغ ویزیت به نزدیک ترین دستگاه خودپرداز بروم. مسافت دستگاه خودپرداز تا مطب زیاد نیست اما  بعد از وارد کردن کارت، با جمله «در حال حاضر دستگاه قادر به پاسخگویی نیست.» مواجه می شوم. به دنبال خودپردازی دیگر این طرف و آن طرف سر می چرخانم، خودم را به فروشگاه عینک کنار مطب می رسانم و  از فروشنده می پرسم: «خودپرداز دیگه ای این اطراف نیست؟ به پول نقد برای مطب دکتر نیاز دارم.» حرف من  را که می شنود عصبانی می شود و می گوید: «مطب دکتر …؟! نه خانم! این نزدیکی ها خودپرداز نیست، برید به منشی بگویید دستگاه کارت خوان را از زیر میز بیرون بیاره و کارت بکشه! به همه می گن دستگاه خرابه. دروغ می گن، سالم سالمه.» مانده ام چه کنم. پاسخش را می دهم: «می دانم دستگاهشان خراب نیست، آن را رو نمی کنند تا مالیات کمتری بدن، اما الان من باید چه کار کنم؟» استیصال را که در چهره ام می بیند می گوید: «کارتتان را بدهید، من پول نقد به شما می دم. اما  شما  و بیماران دیگر باید حساب این پزشکان را کف دستشان بگذارید. یک شماره ای هست تماس بگیرید و آمارشان را بدید که کارت خوان ندارند.»

انگار بیشتر از من که برای تهیه پول نقد به این در و آن در زده ام، کاسب عینک فروش از این رویه عصبانی است. همین طور که اسکناس ها را می شمرد می گوید: «منشی اش به من گفته بود استادتمام دانشگاه است. نمی دانم  چطور به شاگردانش که قرار است پزشکان آینده این مملکت شوند درس می ده. از وجدان و راست گویی چی می گه؟ چند سالی میشه مطبش اینجاست و مدام همین آش است و همین کاسه. خسته شدم اینقدر بیماران از ما طلب پول نقد می کنند.»

19 میلیون تومان ناقابل برای دو ساعت!

به مطب بر می گردم. بالاخره نوبت به ما می رسد و  وارد اتاق دکتر می شویم. پزشک حاذقیست. مدارک پزشکی پدرم را با دقت مطالعه و او را معاینه می کند. وجود تومور بدخیم در یکی از اندام گوارشی را تایید و می گوید: «چه من، چه هر پزشک دیگر، فرقی نمی کند، ایشان بدون فوت وقت باید عمل شوند، حتی یک روز هم نباید زمان را از دست بدهید!» پدرم روی تخت معاینه است، دکتر، پشت میزش می نشیند و آرام می گوید: «فقط این را بدانید با شرایط جسمی پدر شما؛ بیماری قلبی و کلیوی و دیابت ریسک عملشان بسیار بالاست. جراحی بین 2 تا 4 ساعت زمان می برد و عمل بسیار سنگینی  است.» می پرسم: «آقای دکتر شما کدام بیمارستان هستید؟ چه روزی را برای عمل تعیین می کنید؟» ماجرا از اینجا به بعد شنیدنی تر می شود.

دکتر روی صندلی جا به جا می شود و می گوید: «من فقط در بیمارستان… هستم، هزینه این عمل در این بیمارستان خصوصی 25 میلیون تومان است اما 15 میلیون تومان هم دستمزد بنده هست. به دلیل سنگین بودن عمل جراحی، دو کمک جراح هم باید در اتاق عمل حضور داشته باشند، 2 میلیون تومان هم دستمزد هر کمک جراح  که جمعا می شود 19 میلیون تومان! اگر با این شرایط موافق هستید وقت عمل را تعیین کنیم.»

از شدت تعجب چشمانم گرد شده است. می گویم: «مبلغ، خیلی بالاست آقای دکتر! مگر دستمزد شما در هزینه 25 میلیون تومانی بیمارستان محاسبه نمی شود؟» دکتر برای پاسخ به این سوال چند دقیقه ای توضیح می دهد: «بعد از 30 سال تجربه جراحی و این مقام و موقعیت پزشکی، بیمارستان برای یک عمل سه ساعته حدود 5میلیون تومان برای من در نظر می گیرد. این 5 میلیون بعد از کسر مالیات و درصد بیمارستان، آن هم بعد از سه ماه گاهی حتی بیشتر به حساب من واریز می شود و حدود یک میلیون و خرده ای از آن کسر می شود. من مجبور هستم از بیماران دستمزد بگیرم وگرنه با این شرایط در خانه بمانم بهتر است.»

قانع نمی شوم. نه برای من و نه احتمالا برای هیچ بیمار دیگری قانع کننده نیست که یک پزشک، 19 میلیون تومان برای یک عمل دو سه ساعته دستمزد بگیرد، در حالی که طبق ادعای خودشان 5 میلیون هم از بیمارستان دریافت می کنند، بگذریم از اینکه این پزشک هر ماه از بیمارستان حقوق دریافتی مشخص دارد، و هر روز هم درآمد قابل توجهی از مطب دارد. با همه این اوصاف بعد از مشورت با خانواده به دلیل شرایط جسمی خاص پدرم و ریسک بالای عمل و حاذق بودن این پزشک مجبور می شویم با پرداخت این دستمزد موافقت کنیم.  پس از اعلام موافقت، آقای دکتر منشی را صدا می زند برای تعیین وقت عمل در دو روز آینده.

دکتر و منشی، مشغول صحبت و هماهنگی هستند . در و دیوار اتاق آقای دکتر پر است از تابلوهای تقدیر و نشان افتخار و من، ناخودآگاه یاد سوگندنامه پزشکان می افتم؟ کدام بند این سوگندنامه به پزشکان اجازه می دهد اینطور قانون را برای فرار از مالیات دور بزنند و برای یک عمل دو ساعته 20 میلیون تومان دستمزد بگیرند!

ماجرای ما و این آقای پزشک فوق تخصص سر دراز دارد و به جاهای جالب تری هم می رسد. دکتر بعد از توصیه های پایانی قبل عمل می گوید خانم منشی برای هماهنگی نهایی منتظر شماست.

 خانم منشی هم با طمانینه خاصی درخواستشان را مطرح می کنند: «لطفا 19 میلیون تومان مبلغ دستمزد را قبل از عمل یعنی فردا یا صبح روز عمل به مطب بیاورید.» بلافاصله می گویم: «شماره حساب بدید فردا واریز کنیم.» خانم منشی ادامه می دهد: «به پول نقد نیاز داریم و ترجیح ما این است که وجه دستمزد را نقدا در مطب دریافت کنیم.» پدرم بلافاصله می گوید: «چک رمزدار می آوریم.» خانم منشی از پشت میزش بلند می شود و با لحن دوستانه ای یک بار دیگر جمله اش را تکرار می کند: «عرض کردم خدمتتان: وجه نقد!» من و پدرم هر دو با تعجب به هم نگاه می کنیم و من ادامه می دهم: «چه اصراری به وجه نقد دارید؟ آوردن این مقدار پول و گذاشتنش داخل کیف کار درستی نیست.» انگار عصبانی شده، نمی گذارد حرف ما تمام شود، بیمار بعدی را صدا می زند و جمله اش را تکرار می کند: «فقط پول نقد!»