آذرقلم: در فکر آقا مهدی بودم و اینکه اگر این روزها بود، در چه حالی بود در این روزگار وانفسای ما؟! … ،
باکری آن مرد ِ بی ادعای راستین که نه داستان بود و نه افسانه! نه آقازاده بود و سربار و نه حتی سردار!، سربدار بود آن مرد خاکی ِ متواضع ِ دوست داشتنی ، انسانی پاک و خودساخته ای حقیقی از دفتر خاطرات روزگار نه چندان دور ِ دیروزمان، که هنوز هم کسانی هستند – که نه در حرف، بلکه در عمل – فراموشش نکرده اند .
یاد این جمله ی عارفانه اش وجودم را، قلب دردمندم را آتش میزند، آتشی که زبانه هایش بسی بلند است بسان فریاد و ناله های خاموش علی در چاه های نخلستان تنهایی ش که هنوز که هنوزست بعد قرن ها بگوش جانم میرسد :
“خدایا مرا پاکیزه بپذیر”.
آیا می شود آلوده نگشت و پاک بود در این شهر دوروی ِ هزار و یک رنگ ِ اسیر در تلبیس زر و زور و تزویر ؟!
” آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب، باده فروشند همه
گر چه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه
به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه”
مگر می شود در این هجوم دهشتناک سیلاب بدیها و ناراستی ها و ناپاکی ها، پاکیزه ماند و پاکیزه رفت…؟!
غرق در کتاب، تنهاترین دلخوشی و صمیمی ترین دوست قدیمی و راستین این روزهای تنهایی ام، که دروغ و تباهی و فساد مدعیان دروغین ایمان، جامعه و مردمانش را از هرچه کتاب و دانایی، اخلاق، انسانیت، راستی و پاکیزگی ست تهی کرده است، بودم،
“جز صُراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم ”
که به تعبیر استاد مصطفی ملکیان به یکی از تکان دهنده ترین جملات فرهنگ بشرى! از زبان علی، آن رب النوع انسانیت و پاکی و آزادگی و … در کتاب تحلیل فلسفی ایشان برخوردم، که قطعاً بسیار مفید به حال این روزهای خویشتن خویشم خواهد بود و شاید راهی برای پاکیزه ماندنم و ان شاالله پاکیزه رفتنم، و شاید سودمند برای اکثر مردم سرزمین اهورایی ِ گرفتار مانده در چنگال زر و زور و تزویر ِ برآمده از جهالت مدرن ِ قرن ها و دهه ها استبداد و استحمار و خرافه تراشی و خرافه پرستی و یا شاید هم – خدا را چه دیدی – مفید فایده به حال حاکمان و دولتمردان این دیار ثروتمند ِ – از هر جهتی – به استضعاف کشیده شده اش، باشد، بشرط آنکه مصداق “یا اولوالباب” باشند :
حضرت علی (ع) در یک دعایی که مربوط به احوال آدمی است و اینکه روح آدمی میتواند چه استعلاهایی پیدا کند، دعایی دارند که من آن را همیشه در قنوت میخوانم:
” اَلّلهمَّ اجْعَل نَفسی اَوَّلَ کَریمهٍ تَنتَزِعُها مِن کَرائِمی” (خطبه۲۱۵ نهج البلاغه)، خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد، که از من میگیری؛ نکند قبل از این که جانم را میگیری، انصافم گرفته شده باشد، شرفم، عدالتم، راستگویی و ادب و دیگر مکرمت های اخلاقی ام گرفته شده باشد و تفالهای شده باشم که تو جانم را میگیری. خدایا از میان چیزهای شریف، اولین چیزی را که میگیری، جانم باشد و وقتی میمیریم شرفم، صداقتم، عدالتم، شفقت و عشق ورزی به انسانها در من سر جایش باشد. تواضعم، انسان دوستیام سر جایش باشد. نه اینکه تا جانم به لبم برسد و بمیرم ؛عدالتم، انصافم و مروت و جوانمردی و راستی وصداقت و تواضعم را از دست داده باشم.
این یکی از تکان دهندهترین جملاتی است که در فرهنگ بشری گفته شده است. یعنی کریمههای وجود من زیاد است اما جان من اولین کریمهای باشد که از من میگیری. این جمله، شبیه به جمله حضرت عیسی است که میفرمایند نمی ارزد جهان را بگیری و در مقابلش روح خودت را بفروشی، ولو جهان را، در مقابل روحت به تو بدهند.
و من ِ کمترین ِ به کنجی خزیده از دست این همه نازیبایی و ناپاکی، کلامی و دعایی عالی تر از این سخن حضرت امیر برای پاکیزه ماندن و پاکیزه رفتنم نمی یابم، پس،
” سکوت میکنم و عشق در دلم جاریست
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری ست ”
نگارنده: محمدحسن چمیده فر