- پایگاه خبری آذرقلم - https://azargalam.ir -

شرفخانه؛ بندری در کنار نگین فیروزه ای/ نمک بی مهری بر زخم کشتی‌ دریاچه ارومیه

آذرقلم: «خشکسالی و سدسازی‌ شده آفت دریاچه ارومیه. به زور توانستیم امروز کمی گُّل پیدا کنیم. زمانی مردم برای درمان توی گل غوطه‌ور می‌شدند و از اینجا با خودشان کیسه کیسه گل می‌بردند. خارجی‌ها را نگو که تا می‌توانستند توی کیسه‌هایشان گل می‌بردند و می‌گفتند قدر این دریاچه و گل و لجن طبیعی‌اش را بدانید.»

به گزارش آذرقلم به نقل از ایران آنلاین، از شهر توریستی شرفخانه تنها خانه‌هایی به نشانه شهر مانده و دیگر خبری نیست از مسافر و گردشگری که هوای دریاچه و آب به‌ سرش زده باشد. باغ‌ها درحال خشکیدن هستند و نیمی از اهالی به شهرهای تبریز و ارومیه مهاجرت کرده‌اند. شرفخانه تنها بندر آذربایجان شرقی در ساحل دریاچه ارومیه، سال‌ها برای زنده ماندن تقلا ‌کرد اما سایه مرگ سنگین بود. مردم این شهر سوت و کور می‌گویند از بندر هیچ چیز نمانده جز شوره‌زار و نمک.آنها دیگر امیدی برای زنده شدنش ندارند. هوا گرم که می‌شود، باد نمک را از کف دریاچه بلند می‌کند و می‌پاشد به گله گله باغ‌هایی که هنوز به ضرب و زور باغبانان نفسی می‌کشند .

چند کیلومتر مانده به شرفخانه، خط ممتد سفید رنگی از دور راه را نشانم می‌دهد. دریاچه ارومیه در ساحل شرقی، آنچنان توی ذوق می‌زند که انگار می‌خواهم به دل کویر بزنم. از جاده اصلی که سمت سلماس و ارومیه می‌رود، راهی کوتاه باقی است تا شهر توریستی شرفخانه. میدان اصلی شهر ماکت فلزی بزرگی از کشتی سفید و آبی رنگی است یادگار سال‌ها پیش.

تنها ماشینی که در جاده ساحلی تردد دارد، ماشین من است! وحید شبان که بارها به این بندر آمده در این سفر همراهی‌ام می‌کند. سری به نشانه تأسف تکان می‌دهد و می‌گوید: «چند سال پیش که به این بندر آمدم کلی ماشین توی جاده پارک کرده بودند و ترافیکی می‌شد که بیا و ببین ولی حالا بندر متروکه‌ای شده. مگر می‌شد چند روز تعطیل باشد و کلی گردشگر و مسافر به اینجا نیاید! ببین چه بلایی سر دریاچه ارومیه آمده که پرنده هم پر نمی‌زند.»

در حاشیه بستر خشک دریاچه، استخری درست کرده‌اند که لااقل چند تا قایق کوچک در آن ،این طرف و آن طرف برود برای بازی کودکان یا مسافرانی که مثل ما خبری از وضعیت وخیم بندر ندارند.

جز چند خانواده که از تبریز و مرند و بستان‌آباد و جلفا و کرج و تهران آمده‌اند خبری از مسافران دیگری نیست. تابلوهای «خطر سقوط به آب» و «خطر غرق‌شدگی» هنوز در کویر شرفخانه پابرجا هستند و ۲ اسکله چوبی که بی‌دلیل سرجای‌شان مانده‌اند. وحید می‌گوید: «زمانی از روی این اسکله سوار قایق می‌شدیم، حتی یکبار با کشتی از اینجا تا ارومیه رفتیم.»

از ساحل تا وسط دریاچه ۲ کیلومتر جاده خاکی و شنی کشیده‌اند برای آنهایی که دوست دارند کویرپیمایی کنند. پیاده راه می‌افتیم تا جایی که خانواده‌ای در حال سلفی گرفتن هستند. از تبریز آمده‌اند. مرد خانواده بار و بندیل را باز نکرده، برمی‌گرداند توی صندوق عقب ماشین. اسمش محمود عظیمی است و ۴۵ سال دارد. از او می‌پرسم تا به حال به این بندر آمده؟ می‌گوید: «قدیم وقتی چند روز پشت سرهم تعطیل می‌شد، سری به اینجا می‌زدیم. چهار ، پنج سالی می‌شد که گذرم به شرفخانه نیفتاده بود. شنیده بودم درحال خشک شدن است ولی وقتی رسیدیم اینجا باورم نشد که اصلاً آب ندارد. پیش خودم گفتم شاید کمی جلوتر بروم آبی برای آبتنی بچه‌ها پیدا کنم ولی تا چشم کار می‌کند نمک و خشکی است. فاتحه‌ای برای بندر و دریاچه خواندیم و داریم برمی‌گردیم.»